روزهایی هست که دلت پرنده می خواهد
روزهایی هست که دلت پرنده می خواهد
که بیاید و نرم برشانه ات بنشیند وآرام بخوابد.
توروز را بخواه ...پرنده حتما می آید
و نرم برشانه ات می نشیند وآرام می خوابد
توفقط روزرا بخواه!
عشق
عنوان من خود هستم
متن من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من، من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد
اعتماد به خداوند در مورد رویاهای خود ؛ یک روش برای خوشحال کردن اوست
او به شما اجازه نخواهد داد که امید وروحیه خود را از دست بدهید
و همانطور که توانائی او را در انجام کارها می بینید ؛ امید شما نیز زنده خواهد شد
خداوند منتظر شماست که رویاها و آرزوهای خود را به او بگویید
خنده زیبا ترین و سودمندترین درمانی است
که خداوند به انسان ارزانی داشته است
همیشه اشک اونایی که به فکرمون هستن رو در میاریم..
و همیشه واسه کسایی که به فکرمون نیستن اشک میریزیم..
همیشه به کسایی که اصلا به یادمون نیستن فکر میکنیم..
و همیشه کسایی که اصلا فکرشم نمیکنیم به یادمونن
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
فاطمه دریایی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند اینها؛ بگیرند وقت ماها را ؟؟؟؟؟
امشب از اعماق وجودم، با تو به گفت وگو می نشینم،
به خاطر تمام الطاف و نعمت هایی که به من دادی، تو را سپاس می گویم.
و از تو می خواهم که مرا یاری کنی تا تمام صفات خوب و زیبا را در وجودم شکوفا کنم.
معبودا! تقدیر مرا آنگونه که صلاح من در آن است برایم رقم بزن. شاید من در انتخاب راه اشتباه کرده باشم،
از تو می خواهم که راه درست را به من نشان دهی، راهی که مرا به تو برساند
پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و
گفت : پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا
بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد.
پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی؟
پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه