تو دور می شوی
و انگار ابرها ستاره ام را می چینند
و تک شقایقم در مرداب می میرد
و حال در بطن این لحظه های سرد
سبد های سیب پر از خالی است
ومن اهسته زیر سایه ی درخت ها تب می کنم
و در اغتشاش توهم برگ ها هذیان می گویم
اه تو هرکجا هستی سری به خواب من بزن
وببین که هنوز بی شقایق بی ستاره در چشم سیب ها رنگ می بازم